توي يك ديوار سنگي
دو تا پنجره اسيرن
دو تا خسته دو تا تنها
يكيشون تو، يكيشون من
ديوار از سنگ سياهه
سنگ سرد و سخت و خارا
زده قفل بي صدايي
به لباي بسته ي ما
نمي تونيم كه بجنبيم
زير سنگيني ديوار
همه ي عشق من و تو
قصه هست قصه ي ديدار، آه ...
هميشه فاصله بوده
بين دستاي من و تو
با همين تلخي گذشته
شب و روزاي من و تو
راه دوري بين ما نيست
اما باز اينم زياده
تنها پيوند من و تو
دست مهربون باده
ما بايد اسير بمونيم
زنده هستيم تا اسيريم
واسه ما رهايي مرگه
تا رها بشيم مي ميريم، آه...
كاشكي اين ديوار خراب شه
من و تو با هم بميريم
توي يك دنياي ديگه
دستاي همو بگيريم
شايد اونجا توي دل ها
درد بيزاري نباشه
ميون پنجره هاشون
ديگه ديواري نباشه
اردلان سرفراز
:: بازدید از این مطلب : 299
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6